- بی دشمن (دُ مَ)
که دشمن و خصم ندارد. که بر کین کسی نیست یا بر کین او کسی نیست:
یکی مرد بی دشمنم پارسی
همان باردارم شتروار سی.
فردوسی.
رجوع به دشمن شود، رسوایی:
گر بپوشیمش ز بنده پروری
تو چرا بی رویی از حد می بری.
مولوی.
، بی توجهی. (غیاث) (آنندراج) :
این است جفا که زود بگذشتی
از بی رویی چو روی ما دیدی.
عطار.
، بیرونقی. (غیاث) (آنندراج)
یکی مرد بی دشمنم پارسی
همان باردارم شتروار سی.
فردوسی.
رجوع به دشمن شود، رسوایی:
گر بپوشیمش ز بنده پروری
تو چرا بی رویی از حد می بری.
مولوی.
، بی توجهی. (غیاث) (آنندراج) :
این است جفا که زود بگذشتی
از بی رویی چو روی ما دیدی.
عطار.
، بیرونقی. (غیاث) (آنندراج)
